عروسی

سلام بچه ها عیدتون مبارک   .... خوش گذشت ؟ به من که خیلی خوش گذشت 

چرا ؟!! 

خوب رفته بودیم عروسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی   

(راستی شما چرا نیومدید من که گفتم خیلی خوش میگزره آره بابا خبط کردید نیومدید )

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای نمیدونید چه حالی کردیم 

تیم ما و تیم پسرای فامیل ما 

خوب اول مواد لازم برای تیم دخترا :

۱- دختر به میزان لازم ( ۵-۶ نفر کافیه)

۲- نیم من پرروگی

۳- ۳کیلو اعتماد به نفس

۷-۴قاشق غذاخوری گریه ( برای احتیاط )

مواد لازم برای تیم پسرا :

به من چه اونا هر کار دوست دارن بکنن مهم تیم خودمون بود ما برای تیم رقیب تبلیغات نمیکنیم.

  

 خوب بذاری تیممونو معرفی کنم

ناهیرا ( خیلی بچه پایه ای منم خیلی دوسش دارم نسبتشم میشه دختر داییم )

تارا ( اونم که دیگه از بس آدمو میخندونه گریت میفته )

آرزو ( نسبت به بقیمون خیلی آروم تره )

عسل ( دختره دیونس خیلی رمانتیک ولی برای بعضی اوقات به دردمون میخوره)

خودمم که معرف حضور هستم 

 

اول همگی رفتیم آرایشگاه و مثه یه دختر خوب ۳ ساعت زیر دست خانم آرایشگر نشستیم و کمرمون خورد شد بعدشم   رفتیم باغ

اول که رفتیم باغ یه ربع نشستیم و یکمی خوردیم بعد که دیدیم حوصلمون سر میره بسم الله گفتیم و شروع کردیم به انجام عملیات 

اول رفتیم یه سرگوشی آب بدیم ببینیم دنیا دست کیه  

رفتیم پیش خواهر عروس یه ذره از مدل موهاش که چقدر بد رنگ خورده جلو خودش گفتیم

ناهیرا میگفت : مهشید جون خیلی جدا از این که بد رنگ شده بهتم نمیاد میدادی موهاتو کنفیش میکرد هم خوشگلتر بود هم بیشتر بهت میومد

مهشید گفت : من نمیدونستم فکر کردم بهم میاد

تارا میگفت : نه ناهیرا اونقدر ها هم بد نیست بیچاره حتما زیاد تو این چیزا نیست

من که دیدم اوضاع بیریخته گفتم مهشد جون برو آریشگاه آییلین بگو از طرف خانم ........ اومدم هر جوری که بهت میاد میگه و کارشم خوبه آخه دوست مامانم  اونم گفت مرسی اگه شد میرم

منم گفتم اگه نرفتی زیاد مهم نیست

رفتیم تو باغ داشتیم میجرخیدیم که تارا گفت بیاد یه ذره سر کاری بعد به آرزو گفت تو خودتو بزن به دل درد تا ببینیم شایان (آخه خیلی واسه آرزو لاو میتکونه) چیکار میکنه وقتی نقشه را کشیدیم رفتیم میز پهلو پسرا نشستیم بعد یهو آرزو گفت آخ دلم و ناهیرا وتارا بلند بلند میگفتن وا آرزو چی شده شایان هول کرده بود هی به من میگفت نیلو جون من بگو بیاد بریم بیمارستان منم گفتم آخه خر میدونی چقدر راه تا اونجا میمیره  دلم واسش سوخت داشت میمرد دیگه آرزو نتونست تحمل کنه زد زیر خنده شایان که انگار یخش وا رفته بود فقط نگاه میکرد مهرداد میگفت مسخره ها خیلی ترسیدم عسل میگفت تو که نترسیدی شایان ترسید بعد همه خندیدیمو رفتیم تو سالن دیگه نفهمیدیم چی شد

بعد که خوب حال اینا را گرفتیم رفتیم سراغ ترقه هامون دیگه عروس دوماد هم داشتن میومدن اول رفتیم دم در ببینیم چقدر تا اومدن عروس دوماد وقت داریم وقتی که داشتیم بر میگشتیم دیدیم یکی از گارسونا داره شربت میبره تارا هم ترقه ۳ زمانه رو رشن کرد و زد جلو پاشو بیچاره همین که ترقه شرع کرد به تریکیدن اونم همه شربتا ریخت تو سینی با هر سه دفعه هی میپرید بالا

همه بهش میخندیدن   و پسرا هم فهمیدن که کار ما بوده 

بعد دیگه منتظر شدیم عروس دوماد اومدن همین که رسدن ارکست شروع کرد به خوندن 

دیگه همه داشتن میرقصیدن و کادو های عروس دومادو میدادن که یه باره یکی اومد گفت پلیس دم باغ 

رنگ همه پرید عروس دوماد نشستن سر جاشون ما هم پرید تو یکی از اتاقا ارکست هم خاموش کرد بعد که مهمه ساکت شدن مهرداد شروع کرد به خندیدن   و اومد به من گفت دیدی دیدی

من گفتم کور که نیستم مسخره

بعد دیگه ۲ زاری همه افتاد سر کاری بوده دوباره شروع کردن به کادو دادن بعد از کادو دادن باید میرفتیم شام بخوریم ما که هنوز تو کف استرس پلیس بودیم دیر رفتیم سر میز شام

نامردا همه غذا خوبو خورده بودن   برای ما هم یه ذره خورشت و دسر و پلو گذاسته بودن دیگه کارد میزدی خونمون در نمیومد ما هم دیدیم سر همه برای خوردن شلوغه رفتیم سراغ کیک عروس دوماد و خرابش کردیم  

بعد که مامان اینا دیدن کیک به چه وضعی افتاده میگفتن کار کیه منم گفتم مامان جون وقتی داشتیم شام میخوردیم علی و آرمان ومهرداد وشایان اومدن کیکا را اینطوری کردن و سریع فرار کردن بعد هم دیگه خودتون فکرشو بکنید چه وضعی پیش اومد در عوض ما هم تلافی او کارشونو کردیم

یک ساعت بعد دوباره همه پاشدن برای رقص یه پسره بود که ارگ میزد خیلی هیض بود ما هم  قرار شد عسل بره بهش بخنده و یه ذره ناز کنه     

 عسل رفت اون طرف دیگه حسابی بهش میخندید و براش آب میبرد

 پسره فکر کرد حالا چه خبره بعد که دیگه کاملا تو کف عسل بود و داشت بهش لبخند میزد عسل گفت : نخند بی تربیت

پسره وا رفت 

دیگه ساعت ۱۲ شب بود عروس دوماد میخواستن برن خونشون همه باهم رفتیم بدرقه عروس دوماد دم ساختمونشون که پیاده شدن و با فیلم بردار رفتن تو ساختمون   ما هم از فرصت استفاده کردیم همه گلای ماشین عروسا کندیم آخه حیف بودن خونه عروس دوماد که همه براشون گل فرستاده بودن پر از گل بود حالا دیگه چشمشون دنبال این ۴ تا گل باشه ما هم با پیش دستی زود تر از پسرا گلا را کندیم آخه اونا داشتن ترقه بازی میکردن   ما هم از فرصت استفاده کردیم

آرمان اومد جلو گلا را از سرم بکنه منم پیش دستی کردم کرواتشو باز کردم

بیچاره فیسش کج شد میدوید دنبالم میگفت : بابا گل نخواستم کراواتمو بده منم یه زره اذیتش کردم بعد دیدم گریش در اومد بهش دادم گفتم برو پیش مامان جونت گریه نکن

(خیلی حرصش گرفته بود )

همه را زده بودیم به موهامون    یهو مامانم اومد جلو گفت : وا نیلوفر یه چه وضعیه

گفتم مامان یه ۳دلیل :

۱- رو کم کنی پسرا

۲-علاقه زیاد به گل

۳- خوشگل شدن

حالا خوبه مامانم و زندایم و خالمو اینا همگی خندیدن و گفتن دیوونه ( آخه من دیوونم نه میخوام بدونم دیونم ؟!!!!! ........... آره خودمم میدونستم یه ذره زیادی سرخوشم )

بعدشم که دیگه همگی رفتیم خونه و همه چیز به سلامتی تموم شد و تا فرداش ساعت ۲ بعد از ظهر خوابیدیم

خوب دیگه من برم بای بای

 

  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد