شیطونی

شیطونیای نیلوفری

پست قبلیه رو که خوندین ؟؟؟؟؟؟

آخه ماجرا داره میخوام بگم...

۴شنبه با خاله کوچیکم رفتیم پارک (وای چقدر حال دادددددددددددددددددددددددددددد)  شیطونیای دخترونه کردیم

بعدشم باهم رفتیم خونشون 

منتظره طاها خانم شدیم که بیاد و هی باهم بریم ول بشیم

وای که از دست این طاها چقدر خندیدیم

خلاصه تا جمعه عصر هی میرفتیم بیرون و هی چرت وپرت میگفتیم

پسرا را مسخره میکردیم و حالللللللللل میکردیم  وای یه سیریش اومده بود گیر داده بود به من پسره پررو میخواستم بکشمش خالم میگفت نیلو هیچی نگو 

آخه پسره خر شمارشو هنوز نداده بعد بهم میگه زنگ بزن دیگه از بس به این سوتیش خندیدم اشکمون در اومد

همه با تعجب نگاه میکردن  ( شاید میگفتن اینا از کدوم تیمارستان فرار کردن )

 بعدش که اون سیریشو از سرمون باز کردیم تازه شیطونی من گل کرد خلاصه

حدود ۳ تا پسرو بد سرکار گذاشتیم

وقتی رفتیم خونه از خستگی خوابیدم تااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان که آپ شدم 

همین که آپ شدم یاد چند ماه پیش افتادم که چقدر احساسی بودم   

  (آخه تو تیریپ لاو بودمخدارو شکر زود زدیم بیرون ) 

کلی به خودم خندیدمو گفتم بذار به خاطر اون دوران احمقی یه

شعر دروغی بگم و شعر قبلی را (میخواهم ) را گفتم بازم کلی خندیدم آخه یکی نبوده بهم بگه آخه آدم قحطیه با او تیریپ لاو بر داشتی.

اما حالا که دیگه همه چیز تموم شده و دارم حسابی از زندگیم حالشو میبرم شما هم حالشو ببرید .

خوب دیگه صدا بچه ها در اومد میگن مگه تو فردا از ۲:۳۰ تا ۸ شب کلاس

حسابان نداری  مگه۱شنبه ۲:۳۰ تا ۸ شب  کلاس فیزیک نداری

 مگه ۲ شنبه  صبح آزمون شیمی نداری  

 دست از سر این نت بردار اما خودشون هم میدونن سخته .

پس فعلا بابای

میعاد عاشقانه

 

صــدایـم کـن تــا امـان یـابد عـابری خسـته در شب بـاران

صــدایـم کـن تــا بـبالم مـن در سـحرگاهـان بـا سـپداران

ار آن سـوی خــورشید از آن ســمت دریــا صــدایـم کن

تو لبخند صبحی پس از شام یـلدا از ایـن تیرگیها رهایم کن

سکــوت صــبح شـقایقها را در این ویــرانـی تــو مـی دانـی

غــم پــنهان نگــاه مــا را در ایــن حــیرانــی تــو مـی دانـی

 

 

همسفر

سلام امشب دلم خیلی گرفت بود یهو دیدم یه کاغذ و قلم تو دستمه و دارم مینویسم من فقط دستم و تکون میدادم اما این دلم بود که مینوشت ،برای ...

ای عزیزتر از همگانم دیر زمانی ست که از با هم بودن وداع کرده ایم

من از بی وفایی تو  و تو از وداع من

روزی که تو آمدی جانم را به باد دادی

و با رفتنت جان دوباره گرفتم

دیگر به بی وفای هایت فکر نمی کنم

دیگر به دروغ هایت فکر نمی کنم

تو را در خیالم کشتم ، تو را در قلبم خاک کردم

و برایت در خوابهایم مراسم عزا گرفتم

دیگر راه من و تو ازهم جداست ، آری ای زیباتر از همگانم              

 من و تو از ابتدا همسفر نبودیم